۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

راز های دانشجوای هموطن مرا می شناسی؟من نه از اعماق تاریخ آمده ام ونه از ورای غیب،من با شما بودم اما لباسهای ژنده من و موهای من که سالها از مد عقب بود مرا سالها به تاریخ رانده بود.هموطن می خواهم دستت را بگیرم ببرم به نقطه ایی که کوخ عالم با کاخ عالم معاشقه می کند.اینج اتاقک من است ،ببخشید اتاقم کمی بهم ریخته است تمام سرمایه من همین است که می بینید.تمامش 200 هزار تومان هم نمی شود.من با همه اینها دلخوشم .آن کتاب را می بینی؟تمام دنیا را با آن به عشرت سفر کردم.آن دیگری رازهای دنیا را تا صبح برایم زمزمه می کند.من تا صبح با تمام اینها سر خوشم.آری سالهاست که من و همچون من در میان این دیوارهای نمور داریم زندگی می کنیم.هنوز هم سقف اتاق خوابگاهم چکه می کند .روزگاری همین کوخ های کوچک کاخ های زمان را شکست.هنوز هم کاخ نشینان از ما کوخ نشینان می هراسند.می ترسند با کتابهایی که دنیا را سفر می کنیم به برج هایشان بکوبیم.آنها از نجوای ما در دل دهلیزهای نمور خوابگاه به خود می لرزند. همخوابگاهی ،همکلاسی شهیدم و همدانشکده ایی دربند می خواهم بنویسم می خواهم تمام نجوایی را که سالیان سال با ما با خود می گفتیم برای همه آنهایی که امروز بیدارند بگویم.از تو ای شهید! از تو ای زخم خورده ی روزها و تو ای همکلاسی دربند رخصت می طلبم.اینجا ابتدای جاده است من به سرخی خونت که بر دستانم ریخت سوگند می خورم راهت را تا زنده ام ادامه دهم.سالهاست که خوابگاه بی تو دیگر صفایی ندارد.غروب آن آنقدر دلیگر است که انسان یارای ماندن ندارد.اما تنها به امید استشمام بویت و مرور خاطراتت مانده ام .یا حسین

href="http://balatarin.com/links/submit?phase=2&
url=<$BlogItemPermalinkURL$>&title=<$BlogItemTitle$>">
Balatarin

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر